شروعی دوباره پارت 15/5
از زبان آنیا^
قبل اینکه برم پیش پسر دوم خواستم ذهنش رو بخونم ولی خب بجز خاطراتی که با هم داشتیم و سرزنش های مرتب هیچی نشنیدم دستم رو روی دهنم گرفتم و گفتم: یعنی انقدر وضعش بده؟!
رفتم و جلوش وایسادم دستم رو بردم سمتش و گفتم: سلام دامیان میشه گیره هام رو برگردونی؟
وقتی من رو دید قیافش بهت زده شده بود ذهنش هم همش میگفت این روح آنیاست؟ اومده خدافظی کنه؟
آنیا: ای بابا چرا امروز هرکی من رو میبینه فکر میکنه من روحم؟
دامیان: آنیا...ت...تو واقعا زنده ای؟
آنیا: په نه په میخاستی مرده باشم؟ باخنده
دامیان با گریه سریع از رو نیمکت بلند میشه و آنیا رو بغل میکنه
دامیان: من...من فکر کردم بخاطر من مردی
بعد از چند دقیقه دامیان به خودش میاد و با حالت سرخ شده ای از بغل آنیا میاد بیرون آنیا هم یه کوچولو گونه هاش سرخ شده بودن
دامیان: بیا اینم گیره هات
آنیا: وای چقدر تمیز شدن ممنون دامیان
دامیان: از کی به من میگی دامیان؟
آنیا: میخوای همون پسر دوم صدات کنم؟
دامیان: نه من اسم دارم خب...ولی هنوزم بهت میگم کله صورتی
آنیا: بد جنس😑
دامیان: خب حالا ناراحت نشو...وای من تازه فهمیدم لباست هنوز اونجوریه؟
آنیا: امروز میرم عوضش میکنم
دامیان: راستی امروز ورزش داریم تو که شرکت نمیکنی مگه نه؟
آنیا: یه دلیل بیار که بازی نکنم!
دامیان: مثلا تیر خورده به قلبت ها!!
قبل اینکه برم پیش پسر دوم خواستم ذهنش رو بخونم ولی خب بجز خاطراتی که با هم داشتیم و سرزنش های مرتب هیچی نشنیدم دستم رو روی دهنم گرفتم و گفتم: یعنی انقدر وضعش بده؟!
رفتم و جلوش وایسادم دستم رو بردم سمتش و گفتم: سلام دامیان میشه گیره هام رو برگردونی؟
وقتی من رو دید قیافش بهت زده شده بود ذهنش هم همش میگفت این روح آنیاست؟ اومده خدافظی کنه؟
آنیا: ای بابا چرا امروز هرکی من رو میبینه فکر میکنه من روحم؟
دامیان: آنیا...ت...تو واقعا زنده ای؟
آنیا: په نه په میخاستی مرده باشم؟ باخنده
دامیان با گریه سریع از رو نیمکت بلند میشه و آنیا رو بغل میکنه
دامیان: من...من فکر کردم بخاطر من مردی
بعد از چند دقیقه دامیان به خودش میاد و با حالت سرخ شده ای از بغل آنیا میاد بیرون آنیا هم یه کوچولو گونه هاش سرخ شده بودن
دامیان: بیا اینم گیره هات
آنیا: وای چقدر تمیز شدن ممنون دامیان
دامیان: از کی به من میگی دامیان؟
آنیا: میخوای همون پسر دوم صدات کنم؟
دامیان: نه من اسم دارم خب...ولی هنوزم بهت میگم کله صورتی
آنیا: بد جنس😑
دامیان: خب حالا ناراحت نشو...وای من تازه فهمیدم لباست هنوز اونجوریه؟
آنیا: امروز میرم عوضش میکنم
دامیان: راستی امروز ورزش داریم تو که شرکت نمیکنی مگه نه؟
آنیا: یه دلیل بیار که بازی نکنم!
دامیان: مثلا تیر خورده به قلبت ها!!
- ۷.۷k
- ۰۵ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط